Menu Close Menu
یادداشت احسان محمدی از روابط اجتماعی و فرهنگی روزمره

ما می ترسیم

ما می ترسیم

«دارم روی تخت خوابی فلزی که دیگر دارد پوسیده می‌نماید می‌ترسم.» شاید این جمله از نظر زبان نوشتار بزند توی ذوق مخاطب اما من دارم واقعا می‌ترسم. خیلی‌های ما داریم می‌ترسیم چه روی تخت خواب‌مان چه در پشت میز ریاست‌مان چه وقتی داریم با ترس و لرز جواب استنطاق بالادستی‌ها را می‌دهیم. اکثر اوقات ما با ترس می‌گذرد حالا چرا و از چه‌اش را بعدا خواهم گفت ولی با ترس.

 

سی روز آنلاین/ احسان محمدی:

 

«دارم روی تخت خوابی فلزی که دیگر دارد پوسیده می‌نماید می‌ترسم.» شاید این جمله از نظر زبان نوشتار بزند توی ذوق مخاطب اما من دارم واقعا می‌ترسم. خیلی‌های ما داریم می‌ترسیم چه روی تخت خواب‌مان چه در پشت میز ریاست‌مان چه وقتی داریم با ترس و لرز جواب استنطاق بالادستی‌ها را می‌دهیم. اکثر اوقات ما با ترس می‌گذرد حالا چرا و از چه‌اش را بعدا خواهم گفت ولی با ترس. می‌ترسیم که مثل خودمان باشند و مثل ما به اطرافیان و حتی به خود ما نگاه کنند که همان می‌شود کافر همه را به کیش خود پندارد. جایی خواندم که نوشته بود :« بعضی‌ها آنقدر بدبخت‌اند که چیزی غیر از پول ندارند.» اما حقیقت کدام است؟ آنهایی بدبخت‌اند که چیزی غیر از پول ندارند یا آنهایی که فقط پول ندارند؟ این یک مثال نوعی می‌تواند باشد و می‌شود تعمیم‌اش داد به همه چیز.

انسان‌ها اغلب از چیزی می‌نالند که ندارند و دنبال به دست آوردنش منزل به منزل می‌گردند مثل فقیری به دنبال پول و مایه‌داری در پی آرامش و خوشبختی فارغ از پول و در زبان خودمانی، دل ِخوش! اما این مساله راجع به فرهنگ کاملا برعکس است (کاش نبود و همه چیز روال طبیعی خودش را طی می‌کرد). ما می‌ترسیم چون همواره خودمان را نمی‌بینیم و اطرافیان را محکوم می‌کنیم به چیزهایی که به زعم ما خلاف عرف و حتی شرع هستند اما با یک جایگزینی ساده می‌بینیم که خود ما در همان شرایط و محیط که قرار بگیریم می‌شویم فرد محکوم. حالا چه کسی دارد ما را محکوم می‌کند؟ همیشه دیگ به دیگ خواهد گفت رویت سیاه. اغلب نمی‌دانیم که فرهنگ نداریم یا ضعف فرهنگی داریم اما همه ما در صف نان و تاکسی و دیگر مکان‌های بزن در رو فیلسوفی می‌شویم که قرن به خود ندیده . ترس برم داشته که مخاطبان این متن دارند خود من را متهم ردیف اول این مساله می‌دانند اما واقا مشکل ما کجاست؟ مشکل ترس است که دارد ریشه می‌دواند در رگ و ریشه‌مان. ما می‌ترسیم نانمان آجر شود وقتی به کسی بگوییم همه جا به نوبت را در دوران ابتدایی یادت هست؟ سوار تاکسی شدن همه جا نیست به نظرت؟ یا اینکه از مدیری انتقاد کنیم تا قدمی به سوی هدف که چیزی فراتر از ترس است برداریم. کمی موضوع را بیاوریم توی فرهنگ تئوریک که شاید رسالت این متن هم همان جاها دارد روی تخت خوابی که دیگر دارد پوسیده می‌نماید می‌ترسد. فرهنگ تئوریک می‌تواند نشریات باشد یا یک کتاب شعر یا رفتار یک نویسنده وقتی دارند داستانش (فرزندش) را لت و پار می‌کنند . مدیر عامل یک شرکت یا مدیر یک سازمان حتی فرهنگی نمی‌تواند فرهنگ را نترساند که ما هم بخواهیم از حضور آن شخص حقیقی در جمعی فرهنگی تشکر کنیم و بنر بچسبانیم و در بوق و کرنا کنیم که از حضور یا حتی از شعور شما متشکریم. ساده‌تر اینکه ما را ترسانده‌اند. باید همیشه دیگران فکر کنند و ما تقلید کنیم و اگر خودمان فکر کنیم کاری موازی انجام داده‌ایم. این دیگران چه کسانی هستند؟ به من پیشنهاد می‌شود از ضعف‌های فلان ارگان فرهنگی بنویسم برای فلان نشریه اما باز هم روی همان تخت به ترس مشغولم و ادامه این ضعف را با «به من چه» توجیه می‌کنم. گاهی اوقات از ترس با همه چیز مخالفیم و این را یک پوئن مثبت برای خود تلقی می‌کنیم. این مخالفت روشی برای روشن فکر نمایاندن خود و همچنین پرده‌ای روی تمام ترس‌هایمان می‌شود. مخالفت روش تعیین نرخ نان است در هر روز یا هر ساعت. فرهنگ دارد زیر ترس‌های ما له می‌شود و ما همچنان مخالفیم . 
انتهای پیام./ 

اشتراک گذاری
ثبت دیدگـاه
Captcha
دیدگاه های کاربران