شناسه : ۸۶ ۳۱۱۳ بازدید ۰ پسند ۰ دیدگاه علاقه مندم چــاپ برگه ۱۳۹۶/۰۷/۱۶ | ۱۳ : ۲ : ۲ مالک رضایی در مقاله ای تحلیلی به چرایی قیام امام حسین (ع) پرداخته است ریشهیابی قیام عاشورا این نوشته، مصداقی از آن حکایت مرد چنگی در مثنوی مولوی، است که: چنگ را برداشت و شد الله جو/ تابه گورستان یثرب،آه گو حکایت شیرینی است، اما ذکر و تفصیل آن فعلا بماند. قصد شرح مطلب دیگری را دارم. از عاشورا خواهم نوشت. مالک رضایی این نوشته، مصداقی از آن حکایت مرد چنگی در مثنوی مولوی، است که: چنگ را برداشت و شد الله جو/ تابه گورستان یثرب،آه گو حکایت شیرینی است، اما ذکر و تفصیل آن فعلا بماند. قصد شرح مطلب دیگری را دارم. از عاشورا خواهم نوشت. کربلا و سرزمین عراق را به برکت قافله سالار آن و جمعی از دلسوختگان عاشق او میتوان، کانون اصلی و تجلیگاه عشق و ایثار و شهادت نامید و از همان زاویه میتوان، همنوا با عرشیان عالم، عزادار شهدای کربلا شد. و اندیشۀ بزرگان فکر و اندیشه را به نظاره نشست که در شرح عظمت این واقعه و شخصیتهای آن سرگشته و حیرانند. از «گاندی» آتش پرست که پیروزی ملت هندوستان را در مبارزه با استعمار، متاثر از اندیشۀ ستم سوز و ظلم ستیز امام حسین (ع) میداند، تا «جرج جرداق» مسیحی که با تمام عشق و ارادت به مسیح(ع)، در میان انبوهی از آه و حسرت ، علی دیگری از دست آفرینش می خواهد، و صدای عدالت انسانیت را در اندیشه و کلام او جستجو میکند و چرا نکند که مسیح، خود نیز، مفتون علی و عزادار حسین است؟ به قول مرحوم محتشم کاشانی یکباره جامه، درخم گردون به نیل زد/ چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید و مدام بشنو از این نامها که جملگی مدهوش و مفتون شخصیت علی و حسین گشتهاند. از « خلیل جبران» تا «طه حسین» از مولوی که از حیث قرابت مذهبی و نَسَبی به ابوبکر می رسد و از حیث ارادت به علی وحسین . آنجا که نغمۀ دل خود را با صدایی محزون سر می دهد: کجایید ای شهیدان خدایی/ بلا جویان دشت کربلایی کجایید ای سبک بالان عاشق/ پرنده تر زمرغان هوایی کجایید ای .... و چه بهتر که وصف حسین (ع) را از زبان دیگران بشنویم. خوشتر آن باشد که سر دلبران،گفته آید در حدیث دیگران. در حدیث یهودی و مسیحی و حتی در حکایت آن پهلوان گبر با علی که تف میاندازد و تحفه میگیرد، خشم میکارد و خوشه میچیند. طبیعی است که دست پرودۀ علی، شخصیتی به عظمت حسین، باشد که شهدای کربلا را به عالم و آدم معرفی کند. از شهید شش ماهه تا پیرمرد هشتاد ساله را به صحنه بیاورد. و کاری کند که ابراهیم و اسماعیل نکردند. آری حسین، با خون پاک خود، معنای واقعی «فدیناه بذبح عظیم» است. چه ویژگی در این خون و قیام زیبای او نهفته است که اینچنین آن را ماندگار و ابدی ساخته است. رمز این جاودانگی در کجاست؟ بهتر است از کلام خود حضرت سید الشهداء برای بیان سر این حقیقت بهره گیریم. بگذار فیض روح القدس شخصاً مدد فرماید:« اني لَم أَخرُج أَشِراً وَ لابَطراً وَ لامُفسِداً وَ لاظالِماً و اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فِي امّة جدّي أُرِيدُ أَن آمُر بِالمَعرُوفِ وَ أَنهي عَنِ المُنكَرِ وَ أَسيرَ بِسيرَةِ جَدّي وَ أبي علي بن ابيطالب .... » در عبارت زیبای فوق، ویژگیها و انگیزههای قیام عاشورا، همچون خورشید تابناک میدرخشد و جای خطا و انحرافی بر کسی باقی نمیگذارد.« ای مردم، من برای سرکشی، خود خواهی، هوای نفس، جاه طلبی و نیز از برای ناسپاسی بر نخاستهام. نه، انگیزۀ قیام من اینها نیست. بلکه، درمان درد وارونگیها و اصلاح امور امت، مراد من است. اسلام وارونه باید به اصل خود برگردد، به سیرۀ پیغمبر و علی. امر به معروف و نهی از منکر احیاء شود.» باید ماهیت «یزید» و «معاویه »آشکار شود. یزید هوسران را با عنوان امیر المومنینی چه کار؟ انا لله و انا الیه راجعون... اگر به یزید میخواره، خلیفۀ رسول خدا خطاب شود، آیا نباید آسمان بر این عزا گریه کند، و حسین آیه استرجاع بخواند ؟ چه فاجعهای از این بزرگتر که قبای زیبای امیرالمومنینی را بر قامت نازیبای یزید پوشاندهاند که سرمست از شراب، در باغ «جیدون دمشق» و در انتظار ورود رئوس مطهر شهدا آیۀ «.... اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء......» میخواند. که یعنی خداوند اراده کرده است من بر مسند نشینم و حسین نوۀ پیامبر، مقهور اراده خداوندی است. ملک و سلطنت از آن خداست به هر کس که بخواهد میدهد و از هر کس که بخواهد میگیرد. و بعد شعری بخواند به این مضمون که: «ساقیان، بزم می بپا دارید که من انتقام کشته شدگان بدر را از خاندان پیامبر گرفتهام» چه انتقام سفیهانهای! کشتن مردان فضیلت به خونبهای رذیلت! قیام مقدس و پر شکوه حضرت سید الشهداء در صدد اصلاح آن همه انحرافها و کج رویهای بنیادینی بود که حکومت اسلامی را از مسیر اصلی خارج،و در چهار چوب قبیله گراییها، عصبیتها و جهالتهای اموی گرفتار ساخته بود. تاکید او بر سیره پیامبر اکرم (ص) و علی(ع)، به این علت است که حکومت اسلامی را از دام مکر و تزویر اموی رها سازد و به دریای زلال عدالت علی متصل نماید. عدالتی که در آن از تهدید و تطمیع معاویه خبری نیست. خبر از عدالت و آزادگی علی است: «با من، چنانکه با جباران سخن می گویید، سخن نگویید و آن گونه که از تند خویان فاصله میگیرید از من کناره مجویید با ظاهر آرایی و ظاهر سازی با من معاشرت نکنید و گمان نکنید که شنیدن سخن حق بر من سنگین است. نمیخواهم مرا بزرگ انگارید زیرا کسی که شنیدن سخن حق بر او دشوار باشد،رفتار کردن او بر مبنای حق و عدالت دشوارتر خواهد بود.... » حضرت سید الشهداء با چنین اساسنامۀ زیبا وتنها وارث این فضیلت رهسپار کوفه شد. فاجعه بزرگ روزگار بود که معاویه با نداشتن حداقل شرایط زمامداری برای امت اسلامی، رویاروی شخصیت بزرگی مانند علی قرار گرفته بود که تجلی واقعی ادراک غیب و کوهی از حلم و صبر داد بود. و حال این مقابلۀ نابرابرانه، بار دیگر در تاریخ سرنوشت امت تکرار شده، و به مقابلۀ یزید با «حسین»، کشیده بود، رویارویی یزید با او و سکوت وحشتناک امت در این معرکه. و ای کاش سکوت میکردند، بلکه ستیزه جویی آنان با حسین، در جلب خشنودی یزید. آیا نباید به حال این امت خون، گریه کرد که در اردوگاه شخصی جمع بودند، که شایستۀ هیچ اسم و نشانی نبود؟ آری! فاجعۀ بزرگ، همین نابرابری است. مصیبت بزرگ تاریخ عاشورا همین است. وگرنه کیست که نداند، بعد از هزار و چهارصد سال، عزای تاریخی ما از برای این نیست که چرا حسین شهید شد. مگر شخصیتی مانند علی و حسین قرار بود با مرگ کهولت سن و در بستر بیماری و با هزاران عارضه از عوارض پیری از دنیا بروند؟ آنها مرگ با شهادت را انتخاب کرده بودند. مرگ ناشی از خور وخواب شایستۀ دنیا طلبانی مانند «عمر و عاص»، «معاویه» و «شریح قاضی» بود. هیهات که حسین، گوشۀ چشمی به چنین زندگی کند! او مرگ با شهادت را انتخاب کرده بود و نه شهادت، بلکه سیدالشهدایی را. غم و اندوه ما در انحراف و دردی است که بر جسم و جان امت اسلامی ریشه دوانده بود و خون حسین و همه مردان فضیلت را می طلبید تا درمان شود. خون خدا باید در رگ تاریخ جاری میشد و امت خوابیده را بیدار میکرد که: خون او تفسیر این اسرارکرد/ ملت خوابیده را بیدار کرد اما کار امت را باید بررسی کرد که با سپری شدن کمتر از پنج دهه از رحلت پیامبر اکرم(ص) چرا کارشان به جایی رسیده بود که چنین فاجعۀ هولناک بشری به دست آنان اتفاق میافتاد. چه شده بود که اکنون پیکر حقیقت به دست آنان قطعه قطعه میشد و رأس مطهر عدالت بر بالای نیزه میرفت و فرزند پیغمبر خارجی نام میگرفت؟ در کوفه، قبایلی به نام «بنیمکبر، بنوالسراویل، بنی سنان، بنوالسرج و...» معروف شدند که افتخارشان مشارکت در ابعاد مختلف فاجعه بود. اینکه بر پیکر مطهر حسین(ع) اسب تاختهاند، نعل اسب را به نشانۀ افتخار بر بالای درب خانههایشان آویختند و یا در استقبال از لشکر فاتح تکبیر گفتهاند، بنیمکبر نام گرفتند ویا ... بر سر امت پیغمبر چه آمده بود که فاجعهای به این وسعت به دست آنان، اتفاق میافتاد؟ این همان پرسشی است که پس از چهارده قرن مدام تکرار میشود و همان داغی است که هر سال تازه میشود. بر سر امت پیامبر چه آمده بود؟ بر سر «حجار بن ابجر»، «شبث بن ربعی»، «قیس ابن اشعث»، «یزید ابن حارث» و... چه آمده بود که برای حسین نامه نوشتند که به کوفه بیا و ما بیصبرانه در انتظار تو هستیم. اما به یکباره و با کمال وقاحت رویاروی حضرت سیدالشهداء در ستون فرماندهی عمربن سعد قرار گرفتند و بیشرمی بدانجا رساندند که در جواب حضرت حسین (ع) که پرسید اگر قصد چنین رفتاری با من داشتید، چرا دعوتم کردید؟ پاسخ دادند که ما چنین نامهای ننوشتهایم. بیحیایی زمانی، زمین و آسمان را پر کرد که همین «شبث بن ربعی» به شکرانه پیروزی بر فرزند پیامبر، در شام مسجد ساخت و لابد در آن نماز هم برپا کرد. حقیقتا، وقتی شرم وحیا از رفتار آدمی رخت بر بندد، زمین از قرار گرفتن بر زیر پای او شرمگین است. عنصر شرم وحیا غایب بزرگ رفتار کوفیان در آن لحظات فاجعه ساز است وگرنه پرتاب تیر زهرآلود مرگ به گلوی طفل شش ماهه و یا استقبال کاروان اهلبیت پیامبر اکرم و رئوس مطهر شهداء، در میان هلهله و شادی و دف و تنبور و رقص رقاصهها در بازار کوفه، صرفا با عنصر قساوت و بی ایمانی عملی نمیشود،بیشرمی را هم لازم دارد تا چنین فجایعی اتفاق بیفتد. تعبیر درستی است که خوابیده را میتوان بیدار کرد اما خوابزده را هرگز. غفلت را میتوان درمان کرد اما تغافل را نه، همینطور بگیرید این مفهوم را الی ماشاالله، جهل را آری، تجاهل را نه، مرض را ممکن است درمانی باشد اما تمارض را دوایی نیست. معرفت، خود داروی شفابخش است، اما تعارف آمد و نیامد دارد و ممکن است فریبی بیش نباشد . کار مردان روشنی وگرمی است/ کار دونان حیله وبی شرمی است امثال «حجاربن ابجر»، «یزید بن حارث» و... که مهر و امضا به پای دعوتنامه حسین داشتند، لابد اگر دعوتشان، اجابت نمیشد، در مذمت او دهانی به پهنای آسمان میگشودند که چرا فرزند رسول خدا استمداد آنها را برای مبارزه با جور بیپاسخ گذاشت. آنها هم اکنون در میمنه و میسرۀ سپاه عمر سعد قرار گرفته بودند، همانها هم، بیست سال پیش از آن برادر حسین را «مـذِ ِلّ المومنین» لقب داده بودند که چرا با معاویه، متارکه جنگ، امضا کرده است. کسی که متارکه جنگ با معاویه ظاهرالصلاح و بد باطن را برنمیتابید اکنون، کاسهلیس میخواره بود . این کلام حسین (ع) به «عمر سعد» است: «گندم ری به تو نصیب نخواهد شد ... آگاه باش که، تنها وارث رسول خدا در شرق وغرب عالم، من هستم و او را فرزندی دیگر جز من نیست ...» واین، پاسخ او به حسین «اگر گندمی نصیب نشود به جو آن قناعت خواهم کرد، تو نگران نباش.» کلامی به آن شیرینی و پاسخی به این زهر آگینی!؟ چه نامی میتوان برآن، نهاد؟ به تعبیر زیبای مرحوم « یحیوی» نسیم صبح صادق بر سنگ خارا اثر گذار نیست و فرومایگان عاجز از درک پند حکیماند . اثر ِائتمَز، نسیمِ صبح صادق، سنگ خارایَه/ حکیمون، آنلاماز، معنای پندین، هر فرومایَه در جایی که یزید، نمرود وار، مقابل خدا نشسته و انتقام کشتهشدگان بدر را از فرزند پیغمبر میخواست، ایستادگان به نماز ونشستگان به شراب، موضعی یکسان داشتند. خدایا آن سالها بر حسین (ع) و سایر دوستان علی، مانند «زید بن ارقم»، « حجر بن عدی» و... چگونه گذشته است که بر بالای منابر به علی دشنام دهند و آنها به چشم و گوش خود آن را بشنوند و ببیند و از دیدن و شنیدن چنین وضعی هر روز نیمهجان شوند تا اینکه سرانجام به شهادت برسند. «حجر» پدر سه شهید است. بعد از شهادت علی(ع) روزی، معاویه برای ایجاد بذر تردید در ذهن حجر گفت، علی انصاف نکرد که حسن و حسین را پشت جبهه صفین نگه داشت و سه فرزند تو را در خط مقدم به کشتن داد. و او با تیزهوشی بلافاصله این حماقت را به خود معاویه برگرداند و گفت دهان یاوهگوی خود را ببند. من انصاف نکردم که علی شهید شد و من هنوز زندهام. بی جهت نیست که او را «حجر الخیر» نامیده اند، او نماد پاکی بود. وقتی «حجر» را با دستان زنجیر شده گردن زدند، عایشه به معاویه اعتراض کرد که آن حلم ابوسفیانیات کجا رفت که مرتکب چنین قساوتی گشتی؟ و معاویه با تمسخر گفت مثل تو کسی نبود که مرا نصیحت کند. خدایا کینه علی چرا تا بدانجا رسیده بود که همسر پیامبر، حلم و بردباری را در ابوسفیان توصیف میکرد و معاویه را به صفات نداشتۀ پدرش توصیه مینمود. آیا او فراموش کرده بود که یک دهه پیش، همین معاویه، سر «محمدبن ابی بکر» برادر او را از مصر تا شام، شهر به شهر گردانده بود، آیا او نمیدانست که در دنیای معاویه و ابوسفیان از حلم و سلامت و ایمان واقعی خبری نیست؟ چنین کینه و عداوتی با روح زیبا و حقیقت روشنی مانند علی چه علتی جز حسادت و خودخواهی داشت که حتی معاویه را هم به علی ترجیح میداد؟ این حسادتها و خود خواهیها فقط علی را قربانی نکرد، امت را به نیستی و پوچی کشاند و حقیقت و عدالت را قربانی کرد. علی قربانی نشد معیار حقیقت قربانی شد. چرا که علی، خود حقیقت مجسم و بلکه ترازوی احد خوی حق بود. تو ترازوی احد خو، بودهای/ بل، زبانۀ هر ترازو بودهای معاویه کار مقابله با علی را بدانجا رسانده بود که جاعلینی از تفسیر و حدیث استخدام کرده بود تا آیات الهی را بر ضد علی تفسیر کنند. «سمره بن جندب» یکی از آنهاست، روزی ماموریت یافت در قبال چهارصد هزار درهم، آیه «... و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات ا....» را که در شان ایثارگری و از جان گذشتگی علی در شب هجرت حضرت رسول اکرم(ص) از مکه به مدینه است، بر ضد علی و در شان ابن ملجم تفسیر کند. ابن ملجمی که شیعه و سنی در شقاوت او تردید نمیکنند و بزرگترین سند افتخار امیرالمومنین علی (ع) این است که پیامبر اکرم (ص) پیشاپیش و با ذکر ویژگی ابنملجم و معرفی وی به علی، او را شقیترین فرد امت بعد از خود نامید. در فضای تبلیغاتی که معاویه ساخته بود، جهالت به اوج خود رسیده بود و توده امت چنان مسخ شده بود که گاها علی را نمیشناخت. چه رسد به اینکه باور کند آیا علی نماز میخوانده است و یا آیا واقعا علی در مسجد و محراب شهید شده است؟ چگونه باید این جهل فراگیری را که کلیه بلاد اسلامی را در برگرفته بود و ناکثین و مارقین و قاسطین در شکلگیری آن،به ائتلاف رسیده بودند، درمان میشد. جز اینکه حسین(ع) همۀ مردان و جوانان خود را به صحنه بیاورد. اما نسیم حکمت بر سنگ خارا اثر گذار نبود. غربت و مظلومیت حضرت سیدالشهداء، نه در عاشورا، بلکه از ابتدای شکلگیری حسد دوستان و همسنگران علی و کینۀ دشمنان پیغمبر در بدر و احد شکل گرفته بود. عصبیتهای جاهلانۀ اهل کوفه هم بر آتش آن دمید. از زمانی که دشمنان دوستنما در هر فرصتی، عقدههای خود را گشود و هر بار هم پیِامبر اکرم آنها را از ظلم در حق علی برحذر داشت. از وقتی که علی، چنان بیمخاطب ماند که به ناچار سر در حلقوم چاههای مدینه سخن گفت و از خود به عنوان «میوۀ نارس زمانه» یاد کرد. از زمانی که شهادت او در محراب، تعجب شامیان را برانگیخت که مگر علی نماز میخواند؟ و از وقتی که تیغ جهل خوارج، از اولین مومن به اسلام استغفار، طلب کرد، و با حکم « لاحکم الا الله » بر فرق مبارک علی فرود آمد. چه بر سر اسلام آمده بود که از ابنملجم هم شهید ساختند؟ بنابراین، وقتی که کوفیان در پشت سرنیزههایی که راس مطهر حسین و سایر شهدا را حمل میکرد، سرود تکبیر میخواندند. و بر پیکر مطهر شهداء، اسب میتاختند و نعل اسبهای خود را به نشانۀ افتخار بر سر درب خانههای خود میآویختند. دیگر، کار از کار گذشته بود و بر سر امت اسلامی آن بلایی که نباید میامد، آمده بود. حقیقت ماجرا روشنتر از آن بود که کسی نتواند آن را درک کند. اما خوابزده را نمیشد بیدار کرد، مردم کوفه وشام، به بارزترین وجهی خود را به تغافل و خواب زد و فاجعه شکل گرفت. وگرنه چگونه است که «جبران خلیل جبران» و «جرج جرداق» مسیحی، عظمت علی و حسین را بعد از هزار و چهار صد سال درک کردند اما معاصرین خود آنها مانند «شریح قاضی»، «شبث رین ربعی» و ... که به ادعای خود، قرآن، تفسیر میکردند. از درک این عظمت و بزرگی عاجز ماندند. «جبران خلیل جبران» بعد از چهارده قرن، مبهوت بزرگی و مناجات و عبودیت علی است: «علی از دنیا درگذشت در حالی که شهید عظمت خود شد. از دنیا چشم پوشید در حالی که نماز، در میان دو لبش ماند...» آنوقت، درست بیخ گوش «شریح قاضی» تبلیغ میکنند که مگر علی نماز میخواند که در مسجد و محراب شهید شود و او سکوت میکند. فساد عالِمی چون شریح، میتوانست عالمَی را به فساد بکشاند که کشاند. آنانی که شکم و معدۀ خود را با بیتالمال پر کرده بودند، آنانی که چوب تعذیر از علی خورده بودند، آنانی که تقبیح علی را در مذمت اشرافیگری و تبخترگرایی خود شنیده بودند، مگر میتوانستند بر حقانیت علی و فرزندش حسین گردن نهند؟ از شریح قاضی انتظاری جز این نبود که بر قتل فرزند علی فتوای شرعی صادر کند. روزی در مورد او، به علی خبر آوردند، که به بهاء هشتصد هزار درهم، خانهای مجلل و دلگشا خریده است. احضارش فرمود و با نگاه مذمت آلود و تقبیح گرایانهای فرمود، شنیدهام که خانهای بزرگ و زیبا خریدهای، شریح. -آری یا امیرالمومنین - و سندی هم بر آن تنظیم کردهای. - آری یا امیرالمومنین. -از پول خود یا از دیگران؟ - از پول خودم یا امیرالمومنین. آنگاه، لبخند تلخی زد که تا عمق جان و استخوان «شریح» نفوذ کرد و عرق خجلت بر پیشانی نامبارک او نشاند. فرمود: -«شریح اگر به من مراجعه میکردی قبالهای بر خانهات مینوشتم که به دو "درهم" هم نمیخریدی.» - چگونه مینوشتی یا امیرالمومنین؟ - این گونه می نوشتم: «مورد معامله، ویرانه ای سست بنیاد است، که فروشنده آن در حال رفتن است و خریدار آن، در توهم ماندن، اما نخواهد ماند. شمال این خانه، به پستی و ذلت و جنوب آن به مرگ و مکافات و شرق آن به طمع و خودبینی وحد غربی آن به شیطان ختم میشود. واز قضا، درب این خانه هم در سمت غرب آن قرار دارد، و رو به شیطان باز میشود. این حدود اربعه این خانه است.» مرحوم سید محمد حسین بهجت «شهریار» شعر ایران، نظم زیبایی بر آن سروده است که ذکر آن در اینجا بر شیرینی و حلاوت مطلب خواهد افزود. نگاهش به انشاء متن قباله / چنین انشاد فرمود این سرمقاله به من کرده بودی، گر این امر، تسلیم/ من، اینگونه میکردم، این نسخه تنظیم فروشنده، کوچنده از، خانمانی/ خریدار، وا مانده، از کاروانی مبیعش، نوانخانهای، سست بنیاد/ بنایی، که خاکیست، در معرض باد شمالا به مرداب و آفات محدود/ جنوباً به مرگ و مکافات محدود به شرقیش بیغوله نفس طالع/ به غربیش، شیطان، که حدش به شارع مگر علی به پستیها وپلشتیهای دنیاطلبان، روی خوش نشان داده بود تا آن رذیلتها، در فرصتی که در کربلا بدست آورده بودند از فرزند او انتقام نجویند؟ تاریکی و ذلت را با آفتاب و روشنایی چه کار؟ نادانی معاویه و یزید در این بود که به سان شبپرهای که مقابل آفتاب ایستاده باشد. در مقابل چنین حقیقت تابناکی ایستاده بود، اما شبپره، گر نور آفتاب نخواهد/ رونق بازار آفتاب، نکاهد این ازخیال باطل دستگاه اموی بود که تصور میکرد، با تمام شدن فاجعه، «کربلا» در «کربلا» خواهد ماند. آفتاب علی درخشش دیگری به بلندای تاریخ، آغاز میکرد و این بار در کلام زینب متجلی میشد. شکوه و عظمتی که بنای آن، در وجود علی به ودیعه نهاده شده بود، با درخشندگی خیرهکنندهای در عاشورا درخشید و در کلام زینب تداوم یافت. علی و حسین، باید بار دیگر و اینبار در کلام زینب، به امت معرفی میشد. عاشورا پایانی بر یک آغازی دیگر بود. رئوس مطهر شهدا را براي رهسپاري به كوفه و شام، ميان سران قبايل تقسيم كردند. آنها شب را در كربلا ماندند و فردا كاروان زينب(س) راه كوفه را در پيش گرفت. براي تضعيف و شكستن هر چه بيشتر قلب زينب، كاروان اسرا را از ميان پيكر مطهر شهدا، عبور دادند. حضرت زينب با مشاهدۀ اين صحنه، خويشتنداري كرد. فقط يك جمله گفت و از آن مسير، با كرامت عبور كرد. «اللهم تقبل هذ القربان» او ميدانست كه از كجا آمده است و آمدنش بهر چه است. ميدانست كه كوچكترين ضعفي نبايد ازخود نشان دهد، ماموريت خطير او تازه آغاز ميشد. كاروان زينب با مظلوميتي كه قلم از ذكر آن ناتوان است در ميان هلهله و شادي كوفيان به شهر وارد شد. جسم و جان زينب با مشاهدۀ اين وضعيت دگرگون گشت. اما رسالت با او بود، «اسكوتوا» اين نخستين جملهای بود كه نفسها را در سينهها حبس كرد و آنگاه اشاره اي به آسمان كرد و با حمد و ثنا به پروردگار عالم، سخنان خود را با رساترين صدايي كه براي هميشه در ضبط صوت تاريخ جهان باقي ماند، آغاز کرد. خطبۀ تاريخي آغاز شد. گويي، كلمات با زبان گويای اميرالمومنين جاری مي شد، علي دوباره به كوفه بازگشته بود. «... مردم كوفه، شما همانند آن زني هستيد كه رشتههاي خود را پس از بافتن، از هم ميگسلد، دستان شما هم بيعت مينويسد، بيعت ميشكند. مفهوم مقدس بیعت را به تمسخر گرفتید و کلمۀ مقدس اسلام را لقلقلۀ زبان خود ساختهاید. سوگندهای خود را در ميان خويش، وسيله فريب و تقلب و نفاق کردهاید. آيا در ميان شما جز وقاحت و رسوایی، سينههای آكنده از كينه، دو رويي و تملق، ذلت و حقارت، چيز ديگري نيز يافت ميشود؟ به سبزههايي ميمانيد كه ريشه در مردار بدبو و مزبله دارد. چگونه ميتوانيد ننگ حاصل از كشتن فرزند رسول خدا (ص) و سرور جوانان بهشت را از خود بزداييد؟ چه بار سنگين و بدي بردوش خود نهاديد. آيا ميدانيد، چه جگري از رسول خدا پاره کردید؟ چه خوني از آن حضرت بر زمين ريختيد؟ اغلب شما اکنون، خندانید اما میبینم که برخی نیز گریانید. بگریید که تا قیامت، خدا شما را نخنداند و توفیق عبادت فطر واضحی را از شما بگیرد...» خطبۀ حضرت زينب در كوفه و مجلس «عبیدالله بن زياد» طومار تفكر او را درهم پيچيد. به طوري كه پسر زياد، عاجزانه و درمانده گفت زينب، سجع ميگويد، همانطور كه پدرش نيز سخنوري توانا و بیرقیب بود. «ابن زياد» طعم شكست را با سخنان زينب چشيده بود. عظمت تاريخي عاشورا در سخنان دختر علي تجلي يافته بود و بر چهره تاريخ واندیشه اندیشمندان ميتابيد.مولوی یکی از آنهاست. همویی که قرابت نَسَبی ومذهبی به ابوبکر میبرد و ارادت به علی. از تو بر من تافت چون داری نهان،/ میفشانی نور، چون مه بیزبان ماه، بیگفتن، چو باشد، رهنما،/ چون بگويد شد، ضياء اندر ضياء آنچه که حسین در کربلا انجام داده بود، اینک، خواهرش برای کوفیان باز میگفت. با خون او پیام ساخته بود. و به بلندای تاریخ، تفسیر اسرار میکرد. اما عاطفه و احساس شیعیان، گواهی میدهد که در آن حال، قلب اندوهبار او، چیز دیگری نیز می گفت: کجایید ای شهیدان خدایی، بلا جویان دشت کربلایی، کجایید ای سبک بالان عاشق، کجایید ای .... عاشورا سپری شده است، وذکر حال و روز کاروانی که قافله سالارش، زینب است، مستلزم گفتاری دیگر است. شرح این هجران واین خون جگر،/ این زمان بگذار تا وقتدگر انتهای پیام./ برچسبها : اشتراک گذاری لینک کوتاه اشتراک در شبکه های مجازی