Menu Close Menu
یادداشت

برای مهندس کفایی؛ مرد نکونام مغان

برای مهندس کفایی؛ مرد نکونام مغان

مرحوم کفایی مدیری بسیار پرتلاش و با فراستی بود در یک شب از همه جای شرکت که بیش از ۹۰ کیلومتر طول داشت بازدید می کرد و گاها اموال نگهبان غایب یا در خواب را می برد؛ که باید فردا می آمدند تا اموال خود را تحویل بگیرند. مردی شجاع و دارای اعتماد بنفس قوی بود.

اروجعلی محمدی/  مدیرعامل سابق شرکت کشت و صنعت و دامپروری مغان 

 این عکس آقای کفایی را دوستی برایم فرستاد من برای احترامش ایستادم وبه روحش فاتحه خواندم.مرحوم کفایی را ندیده بودم ولی وصفش را به نیکی و به‌کرات شنیده‌ام. این مرد در زمره مردانی است که رنج بسیار کشیده   است که ایران خانه خوبان شود. می گویند اختیارات حکومتی وسیعی داشت و مدیری بسیار پرتلاش و با فراستی بود در یک شب از همه جای شرکت که بیش از ۹۰ کیلومتر طول داشت بازدید می کرد و گاها اموال نگهبان غایب یا در خواب را می برد؛ که باید فردا می آمدند تا اموال خود را تحویل بگیرند. مردی شجاع و دارای اعتماد بنفس قوی بود.

روزی مرحوم قوتاز شاهین برایم تعریف کرد که کفایی چون میهمان‌ ما بود به خانمم می گفتم لباس‌های او را زودتر از لباس‌های خودمان بشوید و اتو کند. یعنی قوتاز بیگ بدلیل دانایی خوب  می‌دانسته است که باید قدر این مرد را بداند تا به منطقه مغان خدمتی نیکو رسد.

یکی از مدیرانم برایم تعریف کرد که ما بچه بودیم و سر راه  گاها با ماشین‌های شرکت  به مدرسه می رفتیم. یک روز ماشین لندروری در جلوی ما ترمز کرد ولی ما ۱۴ نفر بودیم راننده از ماشین پیاده شد و بما گفت سوار شوید همه را در جلو و عقب لندرور جا داد ولی برای دو نفر جا نشد بعد سوارشد و یکی از ما را در برروی زانو‌ هایش نشاند و به من هم گفت که بر دوشش بنشینم و بعد ما را به مدرسه برد.موقع پیاده شدن‌ گفت که هرماشینی از فردا شما را سوار نکرد باسنگ به شیشه اش بزنید تا بشکند! او مجبوراست فردا به پیش من بیاید و من او را تنبیه می کنم که چرا بچه های مدرسه را سوار نکرده است.

البته خود مرحوم قوتاز شاهین هم مرد بسیار خردمندی بود من در ستاد آقای دکتر معین با او آشنا شدم. او در همان جلسه به من گفت که ما مدرسه نداشیم رفتم. پیش مرحوم بهمن بیگی در شیراز و از او تقاضای مدرسه عشایری کردم و او با ۵ مدرسه موافقت کرد و بعد به من گفت فردا از مدیران شرکت‌ مغان سوال کن‌ که چند نفر در مدرسه بهمن بیگی درس خوانده اند و من بعدا وقتی این سوال را در جلسه مدیران از آنان پرسیدم ۵ نفر دست بلند کردند که یکی از آنها همان کوچولویی بود که بر شانه کفایی نشسته بود.

خانمش آمریکایی بود ولی  در خانه اش خیاطی می کرد. شاهدان گفته اند که از لباس‌های شوهرش برای فرزندانش لباس می دوخت.روزی با‌ مهندس عاصمی پور در هواپیما آشنا شدم. اسمش را شنیده بودم که در انتقال پخت سنگ  پرلیت از ترکیه با دوست فقیدم مرحوم زین العابدین عطایی در استانداری آذربایجان  شرقی همکاری داشت. مهندس عاصمی پور وقتی دید من مدیر عامل شرکت کشت و صنعت مغان هستم، از مرحوم کفایی ذکرخیر فراوان کرد و به‌ من گفت من معلم مدرسه بچه های کفایی بودم. روزی کفایی ملتمسانه به من گفت عاصمی پور من وقت نمی کنم به درس و مشق بچه هایم برسم، خانمم امریکایی است و توقع دارد بچه هایش خوب درس بخوانند، خواهش می کنم به درس و مشق بچه های من اهمیت بیشتری بدهید.

 می گویند مرحوم‌ کفایی بدلیل سکته در زیر تیغ جراحان بوده که یک دفعه برق بیمارستان قطع می شود و او در اتاق جراحی بدلیل قطع برق و نبود برق اضطراری برحمت ایزدی می‌ر‌ود. همسرش در آن وضعیت در جلوی بیمارستان در حال گریه بوده که مردی از او می پرسید که چرا گریه می‌کنید؟ خانم کفایی داستان قطع برق و مرگ شوهرش رامی گوید. آن مرد می گوید من وکیل هستم و با اخذ وکالت از خانم کفایی برعلیه بیمارستان شکایت می کند و حقوق قانونی برای خانواده آن مرحوم برقرار می سازد.

خداوند آقایان مهندس کفایی  و قوتاز شاهین را با رحمت واسعه خود پاداش نیکو عنایت فرماید.
 

/در بازنشر این نوشتار از سی روز آنلاین امانتدار منبع انتشارباشیم/ 

اشتراک گذاری
ثبت دیدگـاه
Captcha
دیدگاه های کاربران