سی روز آنلاین/ حمید رستمی:
تئاتر تهران و شهرستان انگار دو جزیره جدا افتاده در یک اقیانوس بزرگ هستند که کمترین ارتباط را با هم دارند. هر چقدر تئاتر تهران تماشاگر محور است و حتی مدت زمان ۴ ساعته یک نمایش به دلیل جذابیت های پنهان و پیدای آن قابل تحمل است برعکس بسیاری از نمایش های اجرا شده در شهرستان ها با مدت زمان کمتر از یک ساعت تبدیل میشود به تئاتر دیدن با اعمال شاقه! دریغ از ذره یی ظرافت، قدری ذوق و اندکی جذابیت. انگار کارگردان و سایر عوامل نمایش حتی یک بار هم خود به عنوان مخاطب به تماشای نمایش خویش ننشسته اند تا نقاط قوت و ضعفش را دیده و در ترمیم کاستی ها تلاشی به خرج دهند. هر چه هست خلاصه شده در حفظ کردن یکسری دیالوگ و ادای ناشیانه آن بر روی سِن همراه با مقادیری موسیقی و طراحی صحنه و لباس تقریبا نامربوط.
بسیاری از آنها از روایت ساده داستان خویش عاجزند و حتی تماشاگر دقیق و نکته سنج هم نمیتواند در دریافت قصه دچار مشکل نشود چه برسد به تاثیرگذاری بلندمدت و ایجاد سوالات ریز و درشت در ذهن مخاطب!
بسیاری از نمایش ها به روی صحنه میآیند چون فلان جشنواره سفارشی و مناسبتی فراخوان منتشر کرده و قصد دارد آکواریومی دست ساز از تعدادی نمایش هم راستا با سیاستهای ارگان مربوطه پیش چشم بالادستی ها قرار دهد و از آنها حمایتی کرده و کارنامه یی پر کند. چه اگر این جشنوارههای موضوعی نبود تولید تئاتر در بسیاری از شهرستانها به صفر میل می کرد.
از سوی دیگر به دلیل پایین بودن سطح سواد و مطالعه عمومی بسیاری از فعالین تئاتر به خصوص در بخش نویسندگی و کارگردانی، نمایش ها به صورت تک بعدی ارائه شده و با جهان پیرامون کمترین نسبتی ندارد. کارگردانانی که صرفاً به دلیل یک اعتماد به نفس ذاتی و تاریخی اسم و عنوان "کارگردان" را یدک می کشند و با شرکت در چنین جشنوارههایی برای خود رزومه دست و پا کرده و سایر اعضای گروه را متقاعد به همکاری میکنند بی آنکه دانشی فراتر از تک تک آنها در ذات خود داشته باشند و صرفاً به عنوان یک "سوفلور" در تمرینات ایفای نقش کرده و مواظب هستند یک کلمه از دیالوگهای نمایش نیافتد چرا که هیچ تحلیل تاریخی و جامعه شناسانه از متن و شخصیتها نداشته و خود نیز به آن بلوغ شخصیتی لازم نرسیده اند که بخواهند بر روی صحنه تاتر تولید گفتمان بکنند. این چنین است که نمایش های مان به صورت عامه فاقد یک گفتمان خاص از سوی نویسنده و کارگردانش است. وقتی یک کارگردان خود را بینیاز از مطالعه میداند و حتی اسامی سبک های نمایشی را هم بلد نیست و با بهانه اینکه نمیخواهد خود را اسیر "ایسم "ها کند از پاسخگویی در مورد سبک و شیوه اجرایی خویش شانه خالی میکند بی بُعدی شخصیت ها بر صحنه تئاتر بیشتر جلوه میکند. غافل از اینکه تئاتر عنصری ست که قبلا اختراع شده و نیاز به اختراع مجدد ندارد و هر پدیده یی قوانین خاص خویش را دارد و اینکه کسی به قالب ها و سبک های مرسوم تئاتر اعتقاد نداشته باشد نمیتواند در نوع یک ارزش محسوب شود و زمانی می تواند معنی پیدا کند که طرف تمام زیر و بم آن علم و هنر را فرا گرفته و بعد از چندین و چند سال آزمون و خطا راه جدیدی از پس آن شیوههای قبلی بیابد. همچنان که "پُست مدرنیسم" ادامه منطقی مدرنیسم بوده نه یک پدیده نو و خلق الساعه در تقابل با مدرنیسم!
حلقه گمشده تئاتر شهرستان جذابیت است و این جذابیت زمانی میتواند شکل بگیرد که همه چیز سر جای خود باشد از انتخاب بازیگر و شخصیتپردازی گرفته تا درک درست روح اتفاقات جاری بر روی صحنه و پیش نیازها و پس زمینه های موقعیت ها و تاریخ و جغرافیای داستانِ روایت شده توسط گروهی که ادعا دارد بیش از تماشاگر نشسته بر صندلی بر متن و زیر متنِ نمایش موردنظر احاطه دارد.
بارها شاهد بوده ایم که فیلمها و سریالهایی در مورد منطقه آذربایجان ساخته شده ولی بسیاری از آنها کمترین نسبتی با آداب و رسوم مردمان این سرزمین ندارند و این را فقط ما میفهمیم مایی که سالهاست در این منطقه زیسته ایم و بر کوچکترین رفتار های اجتماعی اش وقوف کامل داریم. ولی وقتی یک گروه غیر بومی با یک نگاه کاملا توریستی با چند نشانه ی سطحی از پوشش و لهجه مردمان دیارمان دست به تولید یک محصول هنری میزند خیلی راحت میتوانیم مُچش را بگیریم و در اولین و ساده ترین جمله ابراز کنیم که: "باورپذیر نیست!" و کاملا هم حق با ماست. همان عنصر غیر قابل باوری که ما امروز در صحنه نمایش با نمایش هایی که هر کدام در جغرافیای خاصی سیر می کنند و ما بدون داشتن کمترین دانشی بر آن فرهنگ سعی در باز نمایی اش بر روی صحنه تاتر می کنیم!
/در بازنشر این نوشتار از سی روز آنلاین امانتدار منبع انتشارباشیم/