Menu Close Menu
از وضعیت سفید تا قرمز

انقراض نسل خاطرات جمعی!

انقراض نسل خاطرات جمعی!

تا همین یک سال پیش و قبل از شیوع کرونای عالمگیر، کمتر عنصری را می‌شد مثال زد که پتانسیل درگیر کردن اکثریت قریب به اتفاق جامعه را داشته و برای دهه های بعدی تولید خاطراتی را بکند که پس زمینه های مشترکی داشته و هر کسی از ظن خود یار گشته و روایت اول شخصِ اختصاصی از موضوع داشته باشد.

سی روز آنلاین/ حميد رستمی:

تا همین یک سال پیش و قبل از شیوع کرونای عالمگیر ، کمتر عنصری را می‌شد مثال زد که پتانسیل درگیر کردن اکثریت قریب به اتفاق جامعه را داشته و برای دهه های بعدی تولید خاطراتی را بکند که پس زمینه های مشترکی داشته و هر کسی از ظن خود یار گشته و روایت اول شخصِ اختصاصی از موضوع داشته باشد.

 تا قبل از کووید ۱۹ نسل‌ جدید چنان سبک زندگی منحصر بفردی برای خود برگزیده بود که وجه اشتراک چندانی در بین علاقه‌مندی هایشان یافت نمی شد و به دلیل وفور منابع تغذیه فکری و روحی و داشتن دغدغه های متفاوت، هر یک به جزیره‌های مستقل و جدا از هم تبدیل می گردیدند که در نهایت باید در جایی مثل فضای مجازی به هم رسیده و لایکی داده و پسندی می‌ستاندند و این امر در مقایسه با دو سه دهه پیش از چنان تفاوت‌های بنیادین و آشکار برخوردار بود که هضم آن برای علمای حوزه جامعه شناسی هم به این سادگی‌ها نبود.

 در مقابل این نسل، متولدین دهه های ۵۰ و ۶۰ را داشتیم که بی‌توجه به جغرافیای محل سکونت و حتی طبقه اجتماعی و اقتصادی متفاوت، از چنان سطح بالایی از اشتراکات روحی، روانی و زیستی برخوردار بودند که هنوز هم که هنوز است وقتی از آن دوران بخصوص حرف می‌زنند انگار در خاطرات یکدیگر ورود پیدا کرده و در طول و عرض آن خود را یافته و تجربیات مشابه را با هم به اشتراک گذاشته و از آن لذت می‌برند. یکی از دلایل داشتن چنین احساس قوی از خاطرات جمعی برمی‌گشت به فضای خاص و بسته دهه شصت و اوایل دهه هفتاد و حضور اندک و تنوع بسیار کم رسانه‌ها و یکسان بودن منابع تغذیه فکری جامعه! در این میان تفاوت چندانی بین فقیر و غنی وجود نداشت و تنها دریچه ارتباطشان با جهان پیرامون خلاصه می‌شد در یک تلویزیون پاره وقت که تنها دو شبکه داشت و کل جامعه باید مخاطبش بوده و از برنامه های پخش شده بهره برده و به عنوان جزئی جدانشدنی از خانواده تلقی کرده و بازخورد برنامه ها را در بحث های خویش شاهد بودند تا جایی که در سالهای اخیر تلویزیون ایران بشدت روی این احساس مشترک حساب کرده و برنامه های زیادی را با حال و هوای یادآوری شرایط خاص آن دوران و برنامه های پخش شده روی آنتن فرستاده است.

 زندگی ریاضت بار دوران جنگ شرایط خاص خودش را داشت به گونه‌ای که تمام طبقات جامعه، مایحتاج اصلی خویش را ذیل مکانیسمی واحد به نام "سیستم کوپنی" تأمین می‌کردند و همه مجبور بودند برای دریافت سهمیه ناچیز ۴۵۰ گرمی روغن نباتی و هزار و ۱۰۰ گرمی قند و شکر روزها و شبها گوش به اخبار تلویزیون و رادیو بسپارند تا با اعلام شماره مورد نظر توسط ستاد بسیج اقتصادی کشور آن را از بقیه کوپن ها جدا کرده و راهی فروشگاههای عامل پخش رفته و در صف طویل ایستاده و بعد از ساعتی به اندازه سهمیه تعداد نفرات خانواده کالا دریافت نموده و خوش و خرم راهی منزل گردند.

این چنین است که وقتی امروز صحبت کوپن به میان می آید تعداد زیادی خاطره در ذهن شنوندگان ردیف می گردد و یا کلید واژه هایی چون صف دریافت نفت ، بمباران، سریال های محبوب تلویزیون، کارتونهای ژاپنی و قهرمانهای مادر گم کرده ، برنامه های رادیو و... ‌ همه و همه سرفصل هایی هستند که پتانسیل شروع مباحثه ، خاطره گویی و گل انداختن صحبت ها را دارد تا هر کس از زاویه دید خود و بسته به موقعیتی که در آن حضور داشت در موردش داد سخن سر دهد.

 همان که اوج آن را در سریال وضعیت سفید به کارگردانی حمید نعمت‌الله شاهد بودیم و بینندگان با دیدن هر لحظه ای از سریال کلی خاطرات خوب و بد از گذشته خویش را به یاد آورده و "آخ ...آخ..." بگویند و با آدمهای سریال همذات پنداری کنند حتی در نوع عاشق شدن و عدم توانایی ابراز علاقه به معشوق!

 اما در دهه‌های اخیر این روند بشدت تغییر یافته و کمتر پدیده‌ای یافت می‌شود که قابلیت و توانایی تبدیل شدن به دغدغه عمومی را داشته و برای دهه‌های آتی ایجاد خاطره مشترک نماید. به عنوان مثال به دلیل کثرت شدید شبکه‌های تلویزیونی ایرانی و خارجی، کمتر افرادی را می توان یافت که از منابع مشترک استفاده کرده و فردای آن روز در موردش صحبت کنند. در یک کلاس سی نفره خیلی‌ها شاید اصلا تلویزیون نگاه نکنند و کارهای دیگر همچون حضور در فضای مجازی را به آن ترجیح بدهند و آنهایی هم که بیننده تلویزیون هستند هر کس بنا به سلیقه و امکانات خویش پیگیر فیلم، سریال و برنامه خاصی است که به وفور یافت می‌شوند و به احتمال زیاد کمترین ارتباطی هم به بقیه ندارند.

 در حالی که ۳۰ سال پیش اینگونه نبود و تمام رده های سنی یک خانواده به صورت اجباری هم که شده پای یک برنامه می‌نشستند و با آن ارتباط برقرار کرده و در روزهای بعد هم در موردش صحبت می‌کردند.

 خانواده‌های کم جمعیت امروزی که در داخل خانه هم چندان داد و ستدی با هم ندارند و هر یک در لاک خود فرو رفته و کمترین دیالوگ را با هم برقرار می کنند نمی توانند برای آینده دور تولید خاطره کنند و جوانان نسل حاضر هم اگر داخل اتاق خود محبوس نباشند یقینا هدفونی به گوش زده اند تا از قیل و قال دنیا خارج باشند و حتی صحبت های روزمره اطرافیان را نشنوند چه برسد به تعامل جمعی و انجام کارهای مشترک با سایر اعضای خانواده و این چنین می شود که افراد دنیاهای جدا و دور از هم درست کرده اند که ترجیحشان بر نداشتن  ارتباط با هم بوده و هرکس غرق در افکار خود، نهایتاً پاسدار حریم شخصی خویش باشد.

 شاید اگر بخواهیم خیلی ریزبینانه به قضیه نگاه کنیم بشود عنصری مثل فوتبال را به عنوان یکی از آخرین ریسمانهای پیوند دهنده دنیای آدم‌ها مثال زد که هنوز قابلیت محل بحث شدن و ایجاد لحظات مشترک بین طبقات مختلف جامعه را داراست و شاید دو دهه بعد بتوان چهار خاطره با زمینه مشترک مثلاً فلان جام جهانی و بهمان دربی از بین صحبتها درآورد.

 اما با تمام این اوصاف پدیده کووید ۱۹ تمام معادلات را به هم زد و چنان در تار و پود بخش‌های مختلف اجتماعی جاخوش کرد که چندین ده سال دیگر هم نمی‌توان عوارض آن را از یاد برد و بیست سی سال بعد هر کس با به یاد آوردن سال های کرونایی از عزیزانی خواهد گفت که در عین جوانی از دست داده و یا از مراسم عروسی دزدکی که برگزار کرده و یا عزایی که در سکوت و بیخبری و در خلوت تحمل نموده خواهد گفت و اینکه چگونه در این مدت تعادل آدم‌ها و زندگی ها به هم خورد و بشریت در حضیض ناتوانی تن به شرایطی داده‌ که حتی دو سه سال قبل، تصورش هم سخت می نمود و بیشتر به درد فیلم های آخرالزمانی می خورد تا مخاطب را به تفکر وا دارد. اما همه اینها رخ داد تا نسل حاضر هم چیزی برای بحث در گعده های دوستانه آینده دور داشته باشد.

اشتراک گذاری
ثبت دیدگـاه
Captcha
دیدگاه های کاربران