Menu Close Menu
بازخوانی چند خاطره از یک مدرسه دهه شصتی

مدرسه یی که می رفتیم!

مدرسه یی که می رفتیم!

آن سالها كتك زدن دانش آموزان از تفريحات سالم محسوب مي شد و بر كسي حرجي نبود اگر محصل مادر مرده و كم سن و سال را در همان روز اول ناك اوت مي كردند.بهترين معلم در آن برهه دو مشخصه عمده داشت :كمتر مشق بگويد،كمتر بزند.اگر هم زد زياد از روشهاي ناجوانمردانه استفاده نكند.

 سی روز آنلاین/ حمید رستمی:
مهر كه مي آمد كمي قبلش هوا رو به سردي مي گذاشت و مه رقيقي در آغوش كوههاي اطراف آرام مي گرفت و هواي گرم تابستان كم كم جاي خود را به هواي مرطوب و تا حدي سرد پائيز مي داد .

اين "دومان"هاي تدريجي مقدمه يي بود براي پذيرش اينكه ديگر تعطيلات رو به اتمام است و رفته رفته بايد دفترچه هاي مشق سال قبل را كه هنوز صفحاتش تمام نشده است از بقچه بيرون كشيد و براي نه ماه تمام مسير تكراري خانه و مدرسه را پيمود .

آن موقع كه كسي خبر از تقويم و اين حرفها نداشت بزرگترين عامل براي يادآوري شروع پائيز و سال تحصيلي اين بود كه درست روز قبلش مي بايد تمام  ادوات جنگي در دسترس و سربازان آمادهء رزم از مقابل مردم شهر درست و حسابي رژه مي رفتند و معني اش اين بود كه بايد فردايش در حياط مدرسه غلغله يي باشد . شب كه مي شد وارسي بقچه ها و پستوها شروع مي شد . از خودكار نيمه كاره گرفته تا خط كش شكسته و كتابهاي كهنه گردگيري مي شدند و زودتر از هميشه لحاف و تشك بود كه در آن خنكاي شبانه ميزبان خوبي براي يك بچه خسته از سه ماه كار و تلاش و بالا و پايين پریدن بود . آنقدر فكر و خيال و نقشه به كله آدم مي آمد تا دمدمه هاي صبح چشمي به خواب زند و قبل از آن پهلو به پهلو شدن هاي مداوم و ديدن صحنه هاي جورواجور از مواجهه با همكلاسي هاي جديد و قديم و معلم هايي كه سه ماه تمام تعطيلات فرصتي براي تمدد اعصاب مي يافتند.

صبح كه مي شد از كوچك و بزرگ ،از زن و مرد و دختر و پسر همه و همه مي رفتند و به دنبال خود بچه ها را مي كشاندند و اين احتمالا" تنها روزي بود كه اين طفلان معصوم با ميل و رغبت به مدرسه مي رفتند و مطمئن بودند كه حداقل يك امروز را به پاي تخته فراخوانده نمي شوند و درس پس نمي دهند . 

هر چقدر هم كه زودتر مي رفتي باز هم مي ديدي كه چقدر آدم سحرخيزتر بوده اند و كامرواتر كه به محض رسيدن _بي هيچ فوت وقتي_شروع به بازيهاي متداول كرده اند و در اين مدت كه همديگر را نديده اند فرصت بازيهاي دسته جمعي را از دست داده اند. ديدارها تجديد مي شد و پرس و جو و اينكه چه كساني قبول شده اند و چه كساني مردود: "فلاني كه دو تا تجديد داشت بالاخره چه كرد؟"

بچه هاي مايه دار دست در دست پدري،مادري يا دست كم برادر بزرگتري چيزي با لباس و كفش نو و كيفي خوش رنگ كه هنوز تويش خالي بود با نخوت و غرور خاصي يك به يك وارد مدرسه مي شدند و از اين به بعد مصائب مدرسه رفتن اشتياق اوليه را فروكش مي كرد . دمپايي كهنه يي كه آخرين بازمانده تابستان از دست رفته بود و خودش هم آخرين ساعتهاي عمرش را مي گذراند و پاي بي جوراب و لباس هميشگي و كمبودهاي ريشه دار همه و همه هجوم مي بردند و سوالات بي پايان را با خود مي آوردند . آيا امسال هم به جاي كيف از آن كش بند تنبان استفاده خواهم كرد يا يك نايلون پلاستيك ضخيم از جايي خواهد رسيد تا كتاب و دفترت از باد و باران در امان باشد. 
اين قصه هميشه تكرار زندگي بود كه بي اهميت ترين چيزها ،براي خيلي ها تا آن اندازه مهم باشد كه لذت روز اول مدرسه را در مذاقت گس كند.

همه كه به صف مي شدند طبق يك عادت مالوف جناب مدير به پشت تريبون مي رفت و كرور كرور نصيحت تحويل جماعت مي داد تا حداقل براي نه ماه اندرز ذخيره كنند و در جا نزنند و خوشبخت بشوند . جايي كه او هنوز از صدقه سر درس خواندن نتوانسته بود سر پناهي براي اهل و عيالش فراهم كند انتظار داشت كه بچه هاي جاهل مردم يك شبه "انشتين" بشوند و چنان از محسنات درس خواندن داد سخن مي داد كه مي خواستي همان لحظه بروي و يقه نجار سر كوچه را بگيري و به مكتب بياوري تا مشكلات بشريت بيش از اين بيخ پيدا نكند.

آن سالها كتك زدن دانش آموزان از تفريحات سالم محسوب مي شد و بر كسي حرجي نبود اگر محصل مادر مرده و كم سن و سال را در همان روز اول ناك اوت مي كردند.بهترين معلم در آن برهه دو مشخصه عمده داشت :كمتر مشق بگويد،كمتر بزند.اگر هم زد زياد از روشهاي ناجوانمردانه استفاده نكند.
 اين قضيه هم كه حل مي شد كلاسهاي فرسوده كه سعي شده بود  در زمان تعطيلات دستي به سر و گوششان كشيده شود ،منتظر هياهوي پايان ناپذير كودكان بود. كلاسهايي كه سقف چوبي آن جايي مطمئن براي زيست انواع حيوانات از پرستو و گنجشك گرفته تا موش و رطیل و عنكبوت بود و هر لحظه می توانست سقوط يك موش از آن بالا كلاس را به تعطيلي بكشاند.
نيمكتهاي چوبي سه نفره كه چهار نفر به زور بغل هم مي چبيدند و منتظر معلم مي شدند تا كتابهاي نو را بياورد و تحويل بچه ها بدهد و اولين سوالش كه تابستان را چگونه گذرانديد و بعد اينكه دو ساله هاي كلاس چه كساني هستند و همه اينها فرصتي بود براي آشنايي با چهره هاي غريب كه مي خواستند حداقل نه ماه تمام در آن فضاي محدود سر كنند و خاطرات آينده خويش را زندگي كنند.

به زودي اين روز بخصوص به سر مي رسيد و از فردايش اضطراب تكاليف انجام نشده و تعاريف از ياد رفته دغدغه اصلي به شمار مي رفت و معلمي كه همان روز اول مشخص مي كرد كه هنگام تنبيه دوست دارد از چه وسيله يي استفاده كند:خط كش ،تركه ،سيم يا….
كسي نمي توانست ادعا كند كه يك سال تحصيلي را از سر می گذراند بدون آنكه كتك بخورد.
حالا تصور كن پايي كه به خاطر سوراخي كفش پر از آب شده است و يخ بسته و دستهايي كه در آن سرماي كوهستان دو ساعت بغل بخاري هم گرم نمي شد و لباسهاي گل آلود و ضربه هاي ويران كننده تركه آلبالو كه چرا به جاي فلان گفته يي بهمان. قبول كن كه در آوردن دكتر و مهندس از اين يخ زده ها و در اين فضا واقعا" كار مشكلي بود . باور نداري!؟

 

/در بازنشر این نوشتار از سی روز آنلاین امانتدار منبع انتشارباشیم/ 

 

اشتراک گذاری
ثبت دیدگـاه
Captcha
دیدگاه های کاربران