Menu Close Menu
یادداشت

یوسف ِ ما، عزیز همه ما

یوسف ِ ما، عزیز همه ما

اینجاست یار گم شده گرد جهان مگرد/ خود را بجوی سایه اگر جست و جو کنی   ابتهاج

محمد باقر نباتی مقدم:

یوسف ناباورانه و ناگهانی رفت. رفتن یوسف از آن رفتن‌هایی بود که مخاطب را در تعلیق نگه می‌دارد. نمی‌گذارد مخاطب تامل کند. میخکوبش می‌کند و ناگهان خاموشی. یوسف، سال‌ها بازیگری کرد و با صمیمیت ذاتی و کاربلدی عالمانه‌اش صحنه و تصویر را از آن خود کرد. اما از روزی که در قامت کارگردان متن در دست گرفت و تیم جمع کرد و تمرین آغازید وجه بزرگ‌تر و مهم‌تر وجود هنری خود را نشان داد. یوسف در کارگردانی تئاتر چنان متبحرانه خود را نشان داد که مخاطب پس از تماشای اثرش دقیقه‌ها به تشویق او و تیمش پرداخت. قدرت تحلیل او از متون و راهنمایی بازیگران و عوامل هنری و فنی اجراهایش به دریافتی دقیق و درست از متن و اجرا در تمامی آثار کارگردانی شده توسط این هنرمند نازنین به خوبی مشهود است. او به دنبال صحنه‌هایی عظیم بود که با آرایه‌های صحنه‌ای، شکوه و جلالی دوچندان بیابد و سخنی از درد و رنج بشری در آن متجلی شود. تمامی نمایش‌هایی که این هنرمند مهربان در طول هفت سال گذشته در گروهش کار کرد واجد ویژگی‌های اساسی هنری بود و از سویی حامل پیام‌های اجتماعی و آگاهی‌بخش.
یوسف جاوید در هفت سال گذشته که پایه‌گذار و عضو هیات موسس گروه تئاتر عنوان بود از همان ابتدا، بزرگ و پدر گروه بود. مهربانی پدرانه و دلسوزی برادرانه‌اش از او شخصیتی بسیار محترم در نظر همگان ساخته بود و او در تلاش بود تا نسلی نو در تئاتر اردبیل آموزش دهد که هم علم بیاموزد هم ادب. بی اینکه درگیر حاشیه‌ها شود و روابط ناهنجار موجود در عرصه‌های هنری را به گروه راه دهد در مجاهدتی هنری تلاش می‌کرد راه‌های تازه بجوید و جویبار دانش را در میان شاگردانش جاری کند.
او عاشقانه در پاگیری نخستین جشنواره خصوصی تئاتر عنوان همفکر و همراه بود و در تمامی مراحل دوره‌های برگزاری این رویداد هنری، راهنما و دستگیر جوانان تلاشگر گروه بود. از برنامه‌ریزی و تلاش برای تدوین چشم‌انداز جشنواره خصوصی تا حضور در هیات‌های انتخاب و داوری رقابت‌های جشنواره خصوصی گرفته تا قوت قلب دادن‌هایش به جوانان نوجوی پرشور، جلوه‌ای بود از عشق یوسف به تئاتر. یوسف جاوید در اختتامیه سومین دوره جشنواره خصوصی تئاتر عنوان حکم دبیری دوره چهارم را دریافت کرد و قرارمان این بود بخش‌های استانی و منطقه‌ای زیر نظر و مدیریت او برگزار شود اما بی‌آنکه خبر کند کسی را، چنین رندانه از میان ما رفت و تنهای‌مان گذاشت:
ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم می رسد طبل رحیل از آسمان
یوسف گمگشته باز آید به کنعان؟! جسمش را به خاک سرد سپردیم و گریستیم. اما او که دنبال گمگشته‌های درونی و دلی‌اش بود برای یافتن سرچشمه‌های اصیل، راهی دیاری غریب شده و اینک این ماییم و دلتنگی‌های تکه‌تکه‌مان که با پدر گروه‌مان وداع کرده‌ایم و بی‌حضور این بزرگ دست بر چانه و سر در گریبان مانده‌ایم مبهوت و حیران. 
اما چنان و چندان که می‌شناختمش؛ از نوجوانی و از همسایه‌گی پر از خاطرات فراموش‌ناشدنی که همیشه مانند برادر بزرگی بود برایم تا روزهای عاشقی در صحن و سرای تئاتر و دقایق بی‌قراری‌ها و لحظات ناب تنهایی‌مان، بر این باورم که یوسف از ما چیزی جز تئاتر و اخلاق نمی‌خواهد. و می‌خواهد راهی را که با هم شروع کردیم با نام و یاد او و خواسته‌های هنری‌اش با خلوص نیت برآمده از عشق به هنر و جامعه، ادامه بدهیم و بتوانیم منشا نیکی‌ها باشیم. 
یوسف جان، به جان نازنینت سوگند که تمام تلاش‌مان را به کار خواهیم بست تا آرزوهای خوبت را زندگی کنیم.

گفتم که چونی در سفر گفتا که چون باشد قمر
سیمین بر و زرین کمر چشم و چراغ مرد و زن
یادت مانا

 

/در بازنشر این نوشتار از سی روز آنلاین امانتدار منبع انتشارباشیم/ 

 

اشتراک گذاری
ثبت دیدگـاه
Captcha
دیدگاه های کاربران