Menu Close Menu
یادداشت

"خدمت یا خیانت؟"

"خدمت یا خیانت؟"

فردا پیش آیت الله موسوی اردبیلی می رود تا ورقه کوچکی برایش بنویسد:.....آقای " محمد بهمن بیگی" خدمات شایانی به عشایر ایران کرده است. احدی حق مزاحمت او را ندارد!"

سی روز آنلاین/ حمید رستمی :
محمد بهمن بیگی عشایرزاده بود. از عشایر قشقایی شیراز که دست تقدیر پدرش را از زادگاهش تبعید کرد تا او خارج از ایل درس و مشق بیاموزد و دانشگاه برود و جذب بانک شود و حقوق عالی داشته باشد اما در یک روز بهاری پایتخت هوا برای تنفس اش کم می شود و یاد برادران و دوستانش در کوه و دشت و دمن چنان شوری در او ایجاد می کند تا تهران رها کرده و به ایل بازگردد و آموزش بچه های عشایر را پایه ریزی کند و تا بچه های عشایر به جای برنو و تفنگ تیغ جراحی به دست بگیرند او از شیراز شروع می کند و خیلی زود کل عشایر ایران را تحت پوشش خود قرار می دهد و بعد از موفقیت آموزش و پرورش دولتی توانایی هایش را می بیند و آن را زیر مجموعه اداره فرهنگ آن زمان می کند و بهمن بیگی هم می شود مدیرکل.

همه این ها در دهه های سی و چهل و پنجاه اتفاق می افتد و کل ایران و عشایرش از خدماتش بهره می برد  و او شخصا مسئوليت تمام کارهای این حرکت ابداعی را به عهده می گیرد تا جایی که خبر آن به یونسکو هم می رسد.

اما روزگار آن چنان بر وفق مراد بهمن بیگی پیش نمی رود . آتش انقلاب که می گیرد خشک و تر آنچنان بهم می آمیزد که کسی را یارای سوا کردن نیست و خیلی ها می سوزند. بهمن بیگی که تا آن زمان در شیراز خدمت می کرد احساس خطر می کند و جانش را بر می دارد و به تهران فرار می کند چرا که به جرم همکاری با حکومت طاغوت تحت تعقیب هست و احتمالا اعدام انتظارش را می کشد.

در کتاب " طلای شهامت" اش از روزهایی می گوید که در خانه دوست اش عبدالعلی منتظمی زندان محترمی ست و منتظر دست سرنوشت .

 در تنهایی خویش روزها به این فکر می کند که آیا خدمت کرده یا خیانت؟

دوستانش ملامت اش می کنند که چرا زودتر از اینها بار و بندیل نبسته و راهی دیار فرنگ نشده و با آن سوابقش کلاهی برای خود نبافته که اینک این گونه جانش را در خطر نبیند؟

به این فکر می کرد که آیا با سواد کردن هزاران کودک عشایر خدمت است یا خیانت؟

تا اینکه یک روز پرنده بخت مساعد ، بال و پر می گشاید و دوستی که سالها از هم بی خبر بوده اند را سر راهش قرار می دهد: "حسین درایه".

"درایه " مردی نبوده که پس از وقوف به گرفتاری دوست دوران دانشجویی اش آرام بگیرد چرا که او یکی از دوستان قدیمی و صمیمی " آیت الله موسوی اردبیلی " بود و آیت الله هم یکی از مهم ترین اعضای دادگاه انقلاب!

دوستی "درایه " و آیت الله بر می گشت به سالها پیش که درایه رییس آموزش و پرورش اردبیل بوده و ایت الله هم امام جماعت اردبیل که دوستی  اشان در طی سالها پایدار مانده و جالب اینکه در همان برهه آموزش عشایر آذربایجان در درخشان ترین حالت خود قرار داشته.

"حسین درایه" دوست مجتهد ش را از فداکاریهای آموزگاران عشایری آگاه ساخته که در میان شاهسون های ارس و مغان و سهند و سبلان چه ها کرده.

فردا پیش آیت الله می رود تا ورقه کوچکی برایش بنویسد:

.....آقای " محمد بهمن بیگی" خدمات شایانی به عشایر ایران کرده است. احدی حق مزاحمت او را ندارد!"

روان هر دو یا شاید هر سه شاد!

 

/در بازنشر این نوشتار از سی روز آنلاین امانتدار منبع انتشارباشیم/ 

 

اشتراک گذاری
ثبت دیدگـاه
Captcha
دیدگاه های کاربران