شناسه : ۳۵۷ ۲۶۸۶ بازدید ۱ پسند ۰ دیدگاه علاقه مندم چــاپ برگه ۱۳۹۸/۰۹/۲۷ | ۰۸:۳۹:۲۷ مروری بر زنـدگی علـي نجفزاده؛ فعال اقتصـادی پیشکسوت لطفا مزرعه ما را شخم بزنيد علي نجفزاده سال 1310 در محله «منصوريه» اردبيل به دنيا آمده. پدرش تاجر بوده و در ســراي «حاج ميرزا»ي اردبيـــل حجره خشكبار فروشي داشته و در سن 83 در سال 1343 فوت كرده. علي بعد از ششم ابتدايي در سال 1322 در حجره پدرش مشغول كار شده، درسش را به صورت متفرقه خوانده و سال 1330 ديپلم گرفته و طبق قرعهكشي از انجام خدمت وظيفه عمومي معاف شده است. علي كه در سال 1337 به همراه برادرش مرحوم «محمد» به سراغ پخش ماشين آلات كشاورزي رفتهاند، در سال 1347 ازدواج كرده و داراي پنج فرزند است؛ سه پسر و دو دختر. وي همچنين داراي پنج برادر به نامهاي حسن نجفزاده جراح واستاد دانشگاه در رشته ارتوپدی در تهران، مسعود مهندس و از مدیران شرکت در آلمان و خليل مهندس است در آمريكا. محمد و منصور نيز فوت كردهاند. آنچه در پی می آید بخشی از گفتگوی بلند محمود مهدوی با نجف زاده است که در شماره 10 مجله تدبیر اتاق، بازرگانی، صنایع، نعادن و کشاورزی اردبیل هم منتشر شده است. محمود مهدوی: يكي دو ساعت مانده به روشن شدن هوا، هواپيماها اردبيل را بمباران كردند. البته صبح شنيديم روسها بيشتر پادگان را كوبيدهاند و تعدادي سرباز شهيد شده. ظهر نشده خبر همه جا پيچيد و سالداتها رفتند زندان اردبيل و زندانيها را آزاد كردند. باز شنيديم سربازهايي كه از پادگان جان به در بردهاند، از نزديكيهاي زنجان و از بيراهه خودشان را به اردبيل رساندهاند. آن روزها ده سال داشتم. گاهي توي خيابان سربازهايشان را ميديديم و چند باري هم چند نفرشان با گاري آمدند طرفهاي منصوريه و آب بردند. جلوي مسجد منصوريه چاه آب قرار داشت كه به صورت دستي از چاه ميكشيدند. خانهمان با مسجد حدود دويست متر فاصله داشت. در حجره پدر بعد از ششم ابتدايي در سال 1322 رفتم حجره در سراي حاج ميرزا، ور دست پدرم. پدرم عمده فروش خشكبار بود و از تهران، مراغه و تبريز برايش بار ميآمد. براي اولين بار نيز به صورت مستقيم خرما را از خرمشهر آورديم اردبيل. در سراي حاج ميرزا از آن دوران، دو حجره و سه انبار برايمان مانده و همه را اجاره دادهام. يك دانگ از كاروانسراي حاج ميرزا نيز هنوز به اسم پدرم حاج يوسف است. تراكتور در شهر تا اينكه سال 1336 با برادر بزرگم «حاج محمد» قرار شد برويم سراغ ماشين آلات كشاورزي و صنعتي جديد. مغازهاي در خيابان پهلوي روبروي مسجد سرچشمه گرفتيم و براي اولين بار تراكتور «هانوماك» آلمان را از طريق شركت «جمشیديگانگي»، نمايندگيِ تهران، آورديم اردبيل. برند مشهوري بود و از هر لحاظ مجهز و قابل اطمينان. حاج محمد اجناس را از تهران ميآورد و من در اردبيل ميفروختمشان. يادم است هر تراكتور هانوماكي را به قيمت 36 هزار تومان ميفروختيم. سود ما از فروش چهار درصد بود. معمولا بيست درصد قيمت را از خريدار ميگرفتيم و مابقي را نيز خريدار به صورت اقساط چهار ساله با سود شش درصد، به بنگاه توسعه ماشينهاي كشاورزي ميپرداخت. اردبيل، سراب، مشكين شهر و مغان حزوه فعاليتمان بود و عموماً به فروش زياد با سود كم قانع بوديم و زياد حرص پول را نميزديم! اجناسي ميآورديم كه مرغوب باشند و با دوام. در نتيجه هر كسي كه با ما معامله ميكرد هم از معامله و هم از جنسي كه ميبرد راضي بود. كمكم به فكر نمايندگي موتورهاي «ليلاند»، «كومنز»، «زيمنس»، «مارگو»، «لستر بلك استون»، «هارلند» انگلستان، بلبرینگ های «اِس كا اِف» آلمان، لاستيكهاي «كونتينانتال» آلمان و لاستيكهاي «يوكوهاما»ي ژاپن و باطريهاي «بوش»هم افتاديم و اجناسشان را آورديم؛ اجناسي امتحان. پس داده و خوشنام و خوش سابقه! پمپهاي «اِس كا ِب» 16 اينچ، 12 ايچ و 8 اينچ را به كناره ارس ميداديم و كسي كه از ما خريد ميكرد هيچوقت احساس زيان نميكرد؛ چه از لحاظ كيفيت و چه از لحاظ قيمت! شركت، يكي از قطعات موتورهاي ديزل بلك استون را به ما ميداد به مبلغ 110 تومان. وقتي مستقيم از شركت اصلي نمايندگي گرفتيم، قيمت تمام شدة همان قطعه برايمان 75 تومان درآمد و ما نيز آن را به همان مبلغ فروختيم. براي اينور و آنور رفتن سوار جيپ ميشدم. ماشين راحتي بود و به هم عادت كرده بوديم در اطراف اردبيل. در ضمن نمايندگي پخش جيپ در اردبيل را هم به عهده داشتيم و به هر كدام از دوستان و همشهريها يك جيپ فروخته بوديم. چند وقت بعد ماشين بنز خريدم و داخل شهر بنز سوار ميشدم. بعدها حدود سال 1352، دولت تراكتور روماني را به صورت انحصاري وارد كشور كرد و واردات بقيه تراكتورها ممنوع شد. از آن به بعد فروش ما كم شد و ما فقط به فروش لوزام يدكي اكتفا كرديم. تا به آن روز حدود 180 تراكتور فروخته بوديم و اين آمار راضي كننده بود در آن مقطع! تامين لوازم يدكي و سرويس كردن اجناس فروخته شده را نيز ادامه ميداديم و نميگذاشتيم مشتريها علاف بمانند! برادرم حاج محمد هر سه ماه يكبار با باطريساز و مكانيك ميرفت سراغ تراكتورهاي فروخته شده و عيب و ايرادشان را برطرف ميكرد و برميگشت. اينطوري هم فروشنده راضي بود و هم خريدار! نسبت به زمانه خودمان كمي زودتر دست به اينكارها زده بوديم و اين مسئله مشكلاتي داشت و ما نيز در پي رفع مشكل بوديم و روزگارمان اينگونه ميگذشت! لطفا مزرعه ما را شخم بزنيد اداره كشاورزي در تبليغ تراكتور و ماشين آلات كشاورزي با ما همكاري خوبي كرد و يك نمايش هم در روستاي «آراللو» ترتيب دادند براي ارائه عملكرد و مقايسه شخم زدن تراكتور و گاو آهن. مسئولان شهري و افراد مختلف در آن برنامه حضور داشتند. عكسهاي اني مراسم را در آرشوي آلبوم خانوادگي دارمي و ميتوانيد از آنها استفاده كنيد. اداره كشاورزي ليست روستاهاي اردبيل را كه در آن دوران 700 روستا بود در اختيارمان قرار داده بود تا اگر خواستيم برويم براي بازاريابي. كمباين براي اولين بار كمباينهاي «مسی فرگوسن» و «بيزون» را ما آورديم اردبيل. دو نوع كمباين داشتيم: خودكار و يدككش. يدككش 37 هزار تومان بود و چند تايي از آن فروش رفت. مزرعهدارهاي بزرگ مغان مانند «فرضالله بيگ» و «فرهاد بيگ» مغان مشتريمان بودند و ازش خريدند. يككشها خوب فروش رفت ولي سال اول نتوانستيم هيچ كدام از كمباينهاي خودكار را بفروشيم. براي همين با «حاج خاناوغلان سرداروند» شريك شدم و گفتم يكي از كمباينهاي خودكار را ببرد و اگر از كارش راضي بود سهم مرا بخرد. رفت و فصل بعد خوشحال برگشت و سهم مرا هم خريد. از آن روز طلسم كمباينهاي خودكار شكست! قيمت كمباينهاي خودكار 73 هزار تومان بود و يك چهارم قيمت را ميگرفتيم و بقيه را در اقساط 48 ماهه ميپرداختند. توسعه كسب و كار در زميني به مساحت 10 هزار متر، انباري ساختيم تا كارمان را توسعه دهيم. ميخواستيم به توليد بپردازيم و از قبل هم زمين داشته باشيم. در آن دوران زمين در خارج از محدود بود و بعد از ساليان كه زمين در طرح قرار گرفت، شهرداري 75 درصد آن را برداشت و اجازه داد 25 درصد در مالكيت ما باقي بماند! حالا با ديدن عكس كمباينهاي رديف شده در جاده ميبينم، من و برادرم حاج محمد به بعضي از ايدههايمان نتوانستيم عمل بكنيم. حاج محمد شخصيت والايي داشت و به من وكالت داده بود و حدود سيسال با آن وكالت كارهايمان را انجام ميداديم و نه من خيانت در امانت ميكردم و نه او جزئيات مال و اموالمان را پيگيري ميكرد. هميشه شان و احترامش را نگه ميداشتم. در خاندان نجفزاده كسي براي خانواده اين همه زحمت نكشيده بود! برادرهاي كوچكترمان با زحمتهاي حاج محمد به عرصه رسيدند و در ايران و دنيا براي خودشان كسي شدند. تا اينكه حاج محمد كه ده سال از من بزرگتر بود در سال 1368، طي تصادفي از دنيا رفت و كسي جايگزينش نشد براي كارهاي تهران و عملاً فعاليتهاي ما هم رونقش را از دست داد! يك عمر در بازار هفتاد سال در بازار كار كردهام و از معاملهها و خريد و فروش ماشينآلات كشاورزي راضيامست. چون هيچ وقت در كسب و كارم غل و غش نداشتم و هميشه راستگويي سر لوحهام بوده و براي همين بعد از سالها هنوز هم در بين خريدارهاي آن دوران سربلندم و با بيشترشان رفاقت دارم! حالا بعد از اين همه سال و يك عمر كار در بازار، نه از برادرانم كسي در اردبيل مانده و نه از فرزندانم. همگي مهاجرت كردهاند به تهران و خارج كشور و از خاندان نجفزاده فقط من در اردبيل، به نوعي پرچمدار اين خاندانم! /در بازنشر این نوشتار از سی روز آنلاین امانتدار منبع انتشارباشیم/ برچسبها : علی نجف زاده محمود مهدوی تجار قدیمی اردبیل اولین تراکتور اردبیل سی روز آنلاین اشتراک گذاری لینک کوتاه اشتراک در شبکه های مجازی