Menu Close Menu
نکاهی به سه نسل داستان نویسی در اردبیل

داستان مي نويسم پس هستم!

داستان مي نويسم پس هستم!

شعراي اردبيل حتي مي‌توانند براي ريشه‌يابي خود به سعدي و حافظ و خاقاني و صائب هم متمسک شوند و داستان نويسان اردبيلي ديگر خيلي زور بزنند به غلامحسين ساعدي مي‌رسند که در دهه پنجاه خورشيدي در ادبيات ما قلم مي‌زد مي‌تواند مويد اين باشد که ريشه ادبيات داستاني ما تا چه حدي کم عمق است.

وحید علیرضایی

اگر قدمت داستان نويسي مدرن ايران را صد سال فرض بگيريم  که در حقيقت همان صد سال است- و قدمت شعرسرايي در ايران را هزار سال - که بيشتر از آن است- به راحتي ميتوانيم تفاوتي را که بين فاصله نسلها و ريشهدار بودن شعر و مفاهيمي چون ريش سفيد و پیشکسوت و امثال آن در اين دو رشته متفاوت از ادبيات در اردبيل است ريشهيابي کنيم. اينکه شعراي اردبيل حتي ميتوانند براي ريشهيابي خود به سعدي و حافظ و خاقاني و صائب هم متمسک شوند و داستان نويسان اردبيلي ديگر خيلي زور بزنند به غلامحسين ساعدي ميرسند که در دهه پنجاه خورشيدي در ادبيات ما قلم ميزد ميتواند مويد اين باشد که ريشه ادبيات داستاني ما تا چه حدي کم عمق است. البته عمق ريشه در پربار بودن يک درخت چندان نميتواند اصل کلي و لايتغير محسوب شود ولي به هر حال در يک منطق رياضي حتي کافي نباشد به حد معقول لازم است. داستان در اردبيل در بهترين حالت ممکن يک پيشينه پنجاه ساله ميتواند داشته باشد و اگر عمر متوسط آدمي را هفتاد تا هشتاد حساب کنيم ميتوانيم ادعا کنيم که نسل اول اديبان داستان نويس اردبيل اگر بوده باشند ميتوانستند زنده و در قيد حيات هم باشند.

يک نگاه سرسري به تاريخ معاصر ميتواند نشانگر اين باشد که اصلا تا چهل سال پيش اردبيل داستان نويس نداشته است! ( و براي همين تا دلتان بخواهد شاعر از نوع غزلسرا و مراث و مداح و حتي شعر نو و موج نو ... داشته است) و چند نفري که بعدها رمان و داستان نوشتند و سنشان به آن دوران ميرسيد مانند نادعلي همداني و الف، نورانلي ( که مجموعه داستانش در همين اواخر به چاپ رسيد) و هر دو مرحوم شدهاند آثارشان را در دهه شصت و همين امروز به طبع آراستهاند و اگر حتي آن موقع هم مينوشتند - که مينوشتند- به علت عدم ارتباط ديگران با آثارشان نه ميتوانستند مثمر ثمر باشند و نه ميتوانستند براي نسل بعدي سرمشق باشند - تا ما اکنون براي ريشه يابي پيشکسوتان روي آنها حساب باز کنيم- و متاسفانه عليرغم صد سال سابقه داستان نويسي در ايران، اين يک قرن در اردبيل به چيزي در حدود 40 سال کوتاه ميشود. پس از انقلاب اسلامي اين وضعيت بي خبري از دنياي ادبيات استاني و خلا موجود تقريبا شکسته شد. و نويسندگاني از همين شهر اردبيل دست به قلم شدند و داستان - به مفهوم مدرن خود يعني انتشار و نه براي خود نوشتن- نوشتند.

سه تن از اين نويسندگان داستان که تقريبا با هم شروع کردند - حالا با سه چهار سال پس و پيش- آقايان داوود غفارزادگان ، امير حسين فردي و محمدرضا بايرامي بودند که در چند نکته مشترکاتي داشتند. هر سه تن داستانهاي خود را در حوزههاي دولتي تازه به بار نشسته مانند حوزه هنري و انتشارات کيهان و... شروع کردند و هر سه آنها داستاننويسي را از نوشتن براي کودکان و نوجوانان آغاز کردند.

چون آثار اين نويسندگان در همان سالها به چاپ رسيد و عرضه شد ديگر جاي شک و شبههاي براي گذاشتن تاريخ آغاز برايشان باقي نميماند. آثار اين داستان نويسان در آغاز دهه شصت - يعني حدود سي سال پيش- عرضه شد و چون عملا سندش هم موجود است ميتوانيم به ضرس قاطع اين سه تن را پيشکسوتان ادبيات معاصر اردبيل بدانيم. ولي به دو دليل بسيار مهم اين سه پيشکسوت محترم هم در پيشرفت داستان نويسي اردبيل چندان موثر نشدند. دليل اول يک دليل بوم نگارانه است و دليل دوم يک توهم روشنفکرانه. دليل بوم نگارانه درباره عدم موثر بودن اين سه تن را ميتوان به عموم هنرها و فنوني که در اردبيل هرگز ره به جايي نمي برند تعميم داد. آن هم اينکه چگونه در اردبيل تک ستاره پديد ميآيد ولي جرياني ايجاد نميشود. دليل آن يک پاسخ ساده است: مهاجرت. در اردبيل مهم بودن و مهم ماندن و موفق بودن و موفق ماندن در يک چيز تعريف شده است و و آن اينکه وقتي دستت به دهانت رسيد جمع کن و از شهر برو. و بومخواهي آنچنان که در اصفهان و جنوب و شمال ديده مي شود - و حتي تا حدي تبريز- در اين منطقه ايران بويي از خود به جا نگذاشته است و براي همين اردبيل ناصر چشم آذر و ناصحپور را دارد ولي موسيقي ندارد. ملاقليپور را دارد و سينما ندارد.

اين سه عزيز شروع و بالندگي خود در ادبيات داستاني را در تهران به انجام رساندند و اردبيل را براي دقمرگ شدن مناسب دانستند و نتيجه همين شد که اکنون است. دليل دوم که ميشود اشاره کرد يک توهم روشنفکرانه است که عموم آنهايي که در اردبيل کتاب ميخوانند يا فکر ميکنند کتاب ميخوانند يا چيزي مينويسند و يا خيال ميکنند دارند چيزي مينويسند همين که به اين ميرسند که انگار دارند چيزي در مغزشان ميچرخانند ادعاي روشنفکرياشان گل ميکنند و چون از روشنفکري اسم ژان پل سارتر را شنيدهاند و احتمالا شنيدهاند که ايشان در مي 1968 صبح به صبح ميرفتند و با دانشجويان صبحانه ميخوردند و بعد ماشين آتش ميزدند، بر و بچههاي توهم زده هم فيلشان ياد هندوستان افتاده خود را سارتر تر از سارتر محاسبه کرده و به تحريم و سرکوب هر نوع رفتار و آشتي و هر آنچه تويش علامتي از مخالفت نباشد ميپردازند و در آن واحد هر آنکس که در يک مکان دولتي کار ميکند را تخطئه مي کنند.

 غفارزادگان و بايرامي در حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي بودند و فردي درکيهان بچهها در دوران نصيري و شريعتمداري. همينها کافي بود که اينان براي نويسندگان يک نسل بعد - البته نسل در اردبيل تعريف خوبي ندارد و عملا بايد گفت سري بعد که چند سال بعد آمدند و از پيشکسوتها چيزي نه خواستند و نه توانستند ياد بگيرند و دست به قلم گرفتند.

 اين  سري از داستاننويسها که در بحبوحه انقلاب سال 57 دوره نوجواني را سپري ميکردند آغاز فعاليتشان زماني شد که ايران يکي از بزرگترين بحرانهاي تاريخ معاصر خود يعني يک جنگ 8 ساله را  پشت سر ميگذاشت: صالح عطايي، نادر ازهري، مظاهر شهامت. اين سه تن دوم! يک وجه مشترک با هم داشتند. هر سهاشان هم داستاننويس بودند و هم شاعر.که در مورد ازهري شاعر بودن مي چربيد ولي در دو تن ديگر واقعا تشخيص اينکه کدام بر آن يکي ارجح است کاري مشکل بود. آغاز ورود به عرصه اين سه تن در آغاز دهه هفتاد بود و اگر سه تن اول در همان اول فرار از سرزمين مادري را برقرار ترجيح دادند اين سه تن دوم عملا در اردبيل ماندند و نوشتند و منتشر کردند. البته اين سه تن واقعا سه تن نبودند و از بين چند تن اينها بازماندگان عرصـه داستـان بودند و رضا عليزاده شد مترجم و ناصر پارسيان هم مفقود و چند تاي ديگر هم... اين داستاننويسان به دلايلي که مانند دلايل نويسندگان دوره اول واضح و مبرهن نبود در يک جزيره انگار زندگي ادبي خود را طي مي کردند. يعني نه با نويسندگان دوره اول همدم بودند و نه نسل بعد را آنچنان در مييافتند.

خاطرات سرپايي، آدميان که در، از من و ماهستان فقط خوابهاي من، ويرگولهاي آبي زمين، دون کيشوت و ده لي دومرول کورپوسو، منيم آدلاريم حاصل تلاش اين سه تن در وادي داستان است. با ورود ايران به دوراني که به اصلاحات مشهور شد در يک اتفاق نادر اداره ارشاد اسلامي اردبيل داستان را به رسميت شناخت! و تصميم گرفت براي اين شاخه ادبي که تازه کشفش کرده بودند يک دوره کارگاه آموزشي داير کنند. مهم نبود که چه کسي استاد اين کلاسها شد و يا شيوه و کيفيت کارها به چه گونه بود، مهم اين بود که اين فراخوان نه چندان عمومي باعث شد عطش چندي از آنهايي که اهل ادبيات و خواندن و نوشتن بودند غليان کند و در اين کارگاه ثبت نام کنند. اين کارگاهها به مدت شش ماه کم و بيش مرتب برگزار شد و به يقين ميتوان گفت مهمترين و نام آورترين نويسندگان داستان اردبيل در دور سوم – به قولي نسل سوم- اين پروسه را پديد آورد. داستان نويساني همچون محمود مهدوي، ساسان ناطق، حسن فيضي، الناز سرخانلو – که به شعر متمايل شد- ، فهيمه شعباني( که از اردبيل کوچيد) و کمي بعد رضا کاظمي حاصل اين کارگاه بودند.

با به پايان رسيدن دوره شش ماهه کارگاه ارشاد اتفاق جالب، عجيب و قابل ملاحظه اي افتاد. بچه هاي اين کارگاه ارتباط خود را قطع نکردند و در غياب نويسندگان مدعو از تهران و تبريز ( قاسمعلي فراست، محمود اکبرزاده، عبدالمجيد نجفي) خود اداره کارگاههاي داستان را بر عهده گرفتند. پيش قراول اداره مستقل کارگاههاي داستان در اردبيل محمود مهدوي بود که اولين بار يک کارگاه داستان در ساختمان سروش برگزار کرد. مهم نبود چه کسي يا چه کساني از اين کارگاهها بيرون آمدند. مهم اين بود که داستان اردبيل مکان و هويت يافته بود.

اتفاق جالب ديگر اين بود که اين نسل سوميها عملا از حالت جزيرهاي که گريبان نسلهاي اول و دوم را گرفته بود بيرون آمدند و با نسلي که قرار بود بشود دوره چهارم ارتباطش را حفظ کرد. اين ارتباطِ دو نسل يک اتفاق جالب را هم مقدور کرد و باعث شد داستان نويسان دورههاي قبل هم از تنهايي دربيايند و آنها هم به اين جنبش داستان پيوستند! البته باز شدن فضاي سياسي و فرهنگي ناشي از جريان اصلاحات هم باعث شده بود تا تحرکي در کتاب چاپ کردن از اين داستاننويسها پيدا شود.

 غير از آنچه که ازهري و عطايي و شهامت چاپ کردند، دو مجموعه داستان از داستاننويسان نسل سوم هم در اردبيل به چاپ رسيد: چشمانش سبز، گيسوانش سياه و قد آغوش من. از نسل اول هم آقايان غفارزادگان، بايرامي و سالمي  به داد بچههاي داستان نويس رسيدند و حاصل تجربيات خود را در اختيار داستان اردبيل قرار دادند. حاصل کار اين بود که داستان در شهر شعرا و مراثان هويتي مستقل يافت و نشر کتابهاي داستان به رويه ثابتي مبدل شد. اين گذشت تا آغاز دهه هشتاد که همين نسل سوميها کجدار و مريز به برگزاري کارگاه در هر مکاني که امکانش بود ازجمله حوزه هنري اقدام کردند. امري که بالاخره جواب داد و از همين حوزه هنري نسل چهارم داستان اردبيل پديد آورد.

با رسيدن نمايشنامهنويس موفق اردبيل محمدباقر نباتي مقدم به معاونت فرهنگي حوزه هنري طرحي به پيشنهاد او در حوزه برگزار شد به نام جشنواره داستان بخوان که طرح بلندپروازانهاي به نظر ميرسيد شامل آموزش و رقابت. طرح در سه ماه اجرا شد و به نظر بسيار موفق بود زيرا يکي از بهترين نسلهاي داستان نويسي اردبيل از نظر کمي به وجود آمد.

اين نسل ديگر سه تايي نبودند و خوش شانسي بزرگشان اين بود که حداقل سه نسل باتجربه را پشت سر داشتند. اکنون داستان اردبيل ميخواهد بر کاکل اين نسل بچرخد ولي به نظر چند آسيب جدي اين نسل را که اگرچه تاکنون کتاب داستاني به چاپ نرساندهاند ولي تک داستانهايي از آنها در مجلات و جشنوارهها ديده، خوانده و قضاوت شده است تهديد ميکند.

نويسندگان جواني چون عادل قلي پور، ليلا نوروزي، مهدي اکبري فر و... ميتوانند آينده خوبي در وادي داستان داشته باشند مشروط بر اينکه از آسيبها رد شود. به نظر مهمترين آسيبي که ميتواند آنها را از داستان به مفهوم کامل دور کند ميل آنها به سفارشي نوشتن، در پي کسب مقام و سکه و جايزه از جشنوارهها و خوشايند گروه و مقامات خاص بودن است.

آسيب دوم به نظر نقطه مقابل آن است و اينبار از آن ور بام افتادن و مخالف بودن به هر شکل به شيوه روشنفکران فرانسه در سالهاي شصت و هفتاد ميلادي است! يعني دوري از توده به بهانه گريز از عوامزدگي و فرورفتن در لاک آنچه به آن روشنفکري ميگويند و ادعاي نخبهگرايي کردن. تعريف درست از روشنفکري قطعا ميتواند راه را براي ارتباط درست با توده و فرهنگ پاپيولار باز کند در غير اينصورت نخبهگرايي در معنا چيزي جز گريز از مردم برايشان عايدي نخواهد داشت و اين را قطعا نسل چهارم داستان نويسان اردبيل به خوبي دانستهاند چون حداقل سه نسل داستاننويس کم و بيش رنج کشيده را پشت سر خود دارند.

/در بازنشر این نوشتار از سی روز آنلاین امانتدار منبع انتشارباشیم/ 

اشتراک گذاری
ثبت دیدگـاه
Captcha
دیدگاه های کاربران